دلنوشته ها
لوح مقدرات به هم خورده خاک است؛
آسمان در هم پیچیده است؛
ستارهای روشن نیست؛
ماه، در سوی دیگر آسمان فرو ریخته است؛
شیطان، پشت درهای بسته نامردی، زهر در کاسه میریزد.
آسمان در خویش مچاله میشود از اندوه؛ خاک، تاب نمیآورد؛
واپسین لحظات نفس کشیدن بغداد است در هوایی که مولا در آن نفس میکشد.
جوانیاش را ملائک به نوحه نشستهاند.
طنین توطئه، خواب تاریخ را میآشوبد،
حقیقتی ویرانه بر دیوارها سرگذاشته، های های میگرید.
رنجی نزدیک ـ کاظمین منتظر است با آغوشی گشوده تا جوانترین ستاره دنبالهدار امامت را از خاک تا افلاک دنبال کند
حالت محزون خاک، ملائک را به زاری نشانده است.
ثانیهها، پرشتاب میگذرند،
پاییز بر پنجره ها پنجه میکشد،
چشمهای شیطان، نزدیک و نزدیکتر میشود
دست ها و کاسه زهر
تو را با زهر سیراب کردهاند.
صدای رفتنت را ملکوتیان نزدیک حس میکنند.
رفتهای و آفتابی از خاک رو گرفته است،
غمی سرشار در رگهای زمین میجوشد.
کجایید، شانههای سبز مدینه؟
این شانههای نامحرم، بسی نامهربانند!
کجایید کوچههای مدینه تا مرثیه خورشید را به گریه بنشینید؛
این کوچه ها همیشه با خورشید نامحرمند!
کجایید، بانوان حرم که با فرشتگان الهی، مویهگر شوید!
کجایید، داغ پروردگان حریم ولایت که امروز، روز ماتم آل ا... است!
نبودنت را بر سر میکوبیم.
سالهای سال میگذرد؛ اما هنوز صدای گامهایت را میشنویم که در کوچههای آسمان قدم میزنی.
کبوترانه بال گرفتهایم بر گنبد و گلدستههایت.
گذشتهای و زمان، شرمگین به دور دست نگاهت چشم دوخته است.
«بغداد»، دست و پا در شورهزار اندوه میزند بیهوده.
باد از هوای حادثه، بوی توطئه میآورد و همچنان کائنات سیاهپوش تو هستند.
«شب بدی است نفس ها به خاک افتاده است
و ماه بادیه حتی به خاک افتاده است
زمین مدار نخواهد شناخت بعد از این
چه آتشی است که در خواب خاک افتاده است»
Design By : Pichak |